در اثر مُصاحبت با یک ریزبچه؛ ازش سرما گرفتم. یک فنقله بچه ی پنج ساله ای اومده نشسته، می گه: من می دونم وقتی آدم سرما می خوره چه اتفاقی می افته توی بدنش! مثلا الآن می دونم توی بدنت چه اتفاقی داره می افته.
می گم: چه عالی:) حالا توی بدن من چه خبره؟
می فرماید که: الآن "گولگولایِ" قرمزت با "گولگولایِ" سفیدت دارن باهم مبارزه می کنن، تا خوب بشی.
طفلک من! با این اوصاف خودم به دست خودم دارم به قتل می رسم با این اتفاقایی که درونم افتاده، به گزارش این نیم وجبی!:))
بهش می گم: عزیزم! اینطوری اینطوریم نیست که شما گفتی، الآن"گولبول"های سفیدم دارن با ویروس های سرماخوردگی مبارزه می کنن، تا من خوب بشم.
با حالت خردمندانه ای نگاهم می کنه، و می گه: آره! می دونم. منم منظورم همین بود:|
+خلاصه که مصاحبت با نی نی ها و بچه ریزه ها تنها دلخوشی آدم می شه یه وقتایی!
ادامه مطـــلب در منبع...