میگن که شهرام جزایری از مسئولان زندان تقاضای جابجایی بند خود را نموده
گفتتن چرا؟
گفته این بانکی ها و نفتی ها و بیمه ای ها و شاندیزی ها جدیدا خیلی اذیتم می کنن
به من میگن آفتابه دزد!
غضنفر حیف نون رو تو خیابون میبینه که یه کیسه رو دوشش میبره ، میپرسه :
چی تو کیست داری ؟
حیف نون : مرغه ، میبرم خونه !
اگه بگم چند تا مرغ تو کیسه داری یکیشونو بهم میدی ؟
حیف نون : تو بگو ، اصلا جفتشونو میدم بهت !
خوب اممممممممم ، پنج تا ؟
تبلیغات در پاکستان :
کلاس کجا ثبت نام کنم ؟
( منفجران فجیر )
کجا ؟
( منفجران فجیر )
چی ؟
( منفجران فجیر )
تلفن : انفجار۲تابمب
سرباز قبل از اینکه به خانه برسد با پدر و مادر خود تماس گرفت و گفت:
پدر ومادر عزیزم جنگ تمام شده و من می خواهم به خانه برگردم؛ ولی خواهشی از شما دارم.
رفیقی دارم که می خواهم او را با خود به خانه بیاورم.
پدر و مادر او در پاسخ گفتند: ما با کمال میل مشتاقیم که او را ببینیم. پسر ادامه داد :
ولی موضوعی است که باید در مورد او بدانید؛ او در جنگ بسیار آسیب دیده و در اثر برخورد با مین یک دست ویک پای خود را از دست داده است، و جایی برای رفتن ندارد و من می خواهماجازه دهید او با ما زندگی کند.
پدرش گفت: ما متاسفیم که این مشکل برای دوست تو به وجود آمده است. ما کمک میکنیم تا او جایی برای زندگی در شهر پیدا کند.
پسر گفت: نه؛ من می خواهم که او در خانه ما زندگی کند آنها در جواب گفتند:
نه؛ فردی با این شرایط مو جب دردسر ما خواهد بود.ما فقط مسئوول زندگی خودمان هستیم و اجازه نمی دهیم او آرامش زندگی ما را بر هم بزند. بهتر است به خانه بازگردی و او را فراموش کنى ،دراین هنگام پسر با ناراحتی تلفن را قطع کرد و پدر و مادر او دیگر چیزی نشنیدند.
چند روز بعد پلیس نیویورک به خانواده پسر اطلاع داد که فرزندشان در سانحه
سقوط از یک ساختمان بلند جان باخته و آنها مشکوک به خودکشی هستند.
پدر و مادر آشفته و سراسیمه به طرف نیویورک پرواز کردند و برای شناسایی جسد پسرشان به پزشکی قانونی مراجعه کردند.
با دیدن جسد؛ قلب پدر و مادر از حرکت ایستاد.
پسر آنها یک دست و پا نداشت !
مردی به استخدام یک شرکت بزرگ چندملیتی درآمد. در اولین روز کار خود، با کافه تریا تماس گرفت و فریاد زد:
«یک فنجان قهوه برای من بیاورید.»
صدایی از آن طرف پاسخ داد: «شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با کی داری حرف می زنی؟»
کارمند تازه وارد گفت: «نه»
صدای آن طرف گفت: «من مدیر اجرایی شرکت هستم، احمق.»
مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت: «و تو میدانی با کی حرف میزنی، بیچاره.»
مدیر اجرایی گفت: «نه»
کارمند تازه وارد گفت: «خوبه» و سریع گوشی را گذاشت!!!!
ادامه مطـــلب در منبع...تعارف زدن دخترا
شیما جوووووون عشخم کیک میخولی؟
– یه کوچولو اگه بدی عاچقتم
تعارف زدن پسرا
ساندویچ میخوری گشنه ؟
– اره
خاک تو سر گشنت کنن بدبخت مفت خور!
ادامه مطـــلب در منبع...